در شهر بابل قدیم زمانی مرد ثروتمندی به نام آرکاد زندگی می کرد شهرت ثروت افسانه ای او به دور ترین نقاط دنیای آن روز رفته بود وی همچنین به سخاوت و آزادگی شهرت داشت در دادن صدقه و خیرات بخشنده بود نسبت به خانواده اش دست و دل باز بود و در خرج کردن لذای خودش نیز امساک نمی کرد اما با وجود این بر میران ثروتش هر سال بیش از سال پیش افزوده می شد و همیشه دخلش بر خرج فزونی داشت
روزی جمعی از دوستان ایام جوانی نزد او آمدند و گفتند ای آرکاد تو از همه ی ما ثروتمند تری تو ثروتمند ترین مرد بابل
شده ای در حالی که ما برای بقای خود می جنگیم تو می توانی لطیف ترین جامه ها را بپوشی و می توانی کمیاب ترین غذاها را تنازل کنی در حالی که ما همین قدر که بتوانیم پوشاک و خوراک فقیرانه ای برای خانواده خود تهیه کنیم باید شاکر و قانع باشیم
Subjunctive (I suggest you do)