چشم هايم را که از روي کتاب برداشتم ساعت ۱۰ شب بود و احساس خستگي و بي حوصلگي مي کردم. با خميازه اي از پشت ميزم بلند شدم و به دوستم زنگ زدم و پرسيدم: شيري يا روباه! چند فصل ديگر مانده تا اين کتاب را تمام کني؟ من و ميلاد طبق معمول چند دقيقه اي خوش و بش کرديم و سپس او پيشنهاد داد تا با هم گشتي بزنيم و يک ليوان آب ميوه نوش جان کنيم.پسر جوان در دايره اجتماعي کلانتري جهاد مشهد افزود: من که منتظر شنيدن چنين پيشنهادي بودم بلافاصله آماده شدم و به دنبال ميلاد رفتم. در آن شب زيباي بهاري، مزه پراني هاي دوستم توي ماشين گل انداخته بود و با دلقک بازي هاي او لحظات خوشي سپري مي شد اما ناگهان در خيابان کوهسنگي، دختر جواني را مشاهده کرديم که کنار خيابان ايستاده است و دست تکان مي دهد. دختر جوان به محض اين که پايم را از روي پدال گاز برداشتم و سرعت خودرو کم شد با لبخندي شيطاني اشاره کرد و گفت: مستقيم
Subjunctive (I suggest you do)