برگرفته از وبلاگ "نا نوشته هایی که هیچ وقت نتونستم ننویسم"
تو مسجد داشتم سجاده آماده میکردم برای نماز،
همین که چادر مشکی را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت:
این همه خودت را بقچه پیچ میکنی که چی؟
برگشتم به سمت صدا،
دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
Subjunctive (I suggest you do)