آشنايي من و افسانه خيلي اتفاقي بود. او که خانواده اي مستضعف و محروم دارد صادقانه دلبسته حرف هاي احساسي ام شد و ما با قول و قرار ازدواج ۳ ماه رابطه تلفني داشتيم.
در اين مدت دوستم وسوسه ام مي کرد که اين دختر بيچاره را به محلي خلوت بکشانم و سرش کلاه بگذارم. با اين که نمي خواستم در اين حد مرتکب گناه بشوم اما تحت تاثير حرف هاي تحريک آميز دوستم نقشه اي کشيديم و دختر بيچاره را به بهانه گفت وگو و تصميم گيري براي ازدواج به خانه باغ کشاندم.
دختر نوجوان در چنگ ما گرفتار شده بود و راه گريزي نداشت. او اشک مي ريخت و التماس مي کرد رهايش کنيم
Subjunctive (I suggest you do)